Wednesday, February 28, 2007

le jeu de la vie ...

می بینی ؟ انگار قرار است در این دنیا همه چیز با همه چیز سر ناسازگاری داشته باشد. انگار پایه های این جهان کج و معوج بر روی دهن کجی و لجبازی بنا شده باشد. نه که اعتقادم این باشدها ولی این گردش فلک کاری می کند که چاره دیگری برای آدم باقی نمی گذارد.

آدم هایی هستند که دوستش ندارند، نمی خواهندش. زندگی را می گویم. هر روز و هر شب آرزوی خلاصی از دست این زندگی به قول خودشان نکبت زده ورد زبانشان است. ولی انگار قانون عشق و عاشقی در مورد بازی زندگی و انسان بیشتر از هر جای دیگر صادق است و لازم الاجرا. همان قانون ناز و نیاز را می گویم. هر چه انسان ها برای زندگی بیشتر ناز می کنند و مدام به او بی محلی می کنند و فحش می دهند و دعوا می کنند، انگار زندگی بیشتر خوشش می آید دنبالشان بدود و رهایشان نکند. مثل کنه به گلویشان می چسبد و راه نفسشان را بند می آورد. خوب چه کار کنند؟ دوستش ندارند دیگر. زور که نیست. ولی زندگی دست از سرشان بر نمی دارد. این قدر لجاجت می کند، این قدر سماجت می کند که سر آخر بیچاره ها مجبور می شوند یا خودشان را بکشند یا زندگی را. که البته هر دوی این ها یک معنی بیشتر نمی تواند داشته باشد. تازه فکرش را بکن خیلی وقت ها این هم جواب نمی دهد.

حالا می رسیم به روی دیگر سکه که به همان اندازه روی اول تابع قانون مزخرف (!) عشق و عاشقی است. قانونی که بنابر آن عاشق به محض این که از عشق معشوق مطمئن شود دیگر بازی برایش خسته کننده می شود. ترجیح می دهد با نوک پایش معشوق قدیم را به کناری پرتاب کند و برود به دنبال کسی که بازی با او برایش جالب و هیجان انگیز باشد. کسی که او را دوست نداشته باشد و او خودش را مثل مرغ سر کنده به در و دیوار بکوبد تا توجهش را جلب کند. بعد همین که طرف از او خوشش آمد و عاشقش شد ... .باری حکایت آدم هایی که زندگی را با تمام وجودشان دوست دارند هم شاید همین باشد. زندگی چنان زمینشان می زند و چنان بی خبر رهایشان می کند به امان خدا که خودشان هم انگشت به دهان می مانند که مگر چه کرده اند، چه گناهی مرتکب شده اند که باید چنین عقوبتی بکشند و دم نزنند. می بینی؟ همان داستان تکراری.

حالا این وسط آدم هایی هستند که نسبت به زندگی بی تفاوتند یا حداقل خودشان این طور فکر می کنند. ولی عکس العمل زندگی در مقابل این ها غیر قابل پیش بینی است. اگر زندگی از این ها خوشش بیاید یک جور دردسر است و اگر بدش بیاید جور دیگر. به نظر من که زیاد نباید پاپی اش شد. خیلی فایده ندارد. در نهایت در این بازی، زندگی برنده است.