Wednesday, August 17, 2011

زنده ام. یعنی می خواهم بگویم تا وقتی زیر آفتاب راه می روم در حالی که انگشت سبابه دست راستم را گذاشته ام بین صفحه نه و ده کتاب همنوایی شبانه ارکستر چوب ها و دلم نمی آید بخوانمش از بس که می ترسم زود تمام شود، و دلم کلاه آفتابی حصیری لبه پهن سفید می خواهد، و به پاهای عریانم که بالاخره ار حجاب اجباری ابر و باران آزاد شده اند نگاه می کنم، و با کفش های پیر غرغرویم حرف می زنم، و به آرژانتین فکر می کنم و خنده ام می گیرد زنده ام. حتی می شود گفت که یک جور خوبی هم زنده ام. 

در واقع این طور است که همه این ها که گفتم یک جوری مربوط می شوند به آرژانتین رفتنم. یعنی اگر بنا را بگذاریم بر حرفی که آن روز صبح توی خواب و بیداری و با صدای گرفته کشدار به او گفتم، در حالی که خودم را هر چه بیشتر زیر پتوی نازک قهوه ای جا می کردم و با چشم های بسته از این دنده به آن دنده غلت می زدم،  همین روزها باید بار و بندیلم را جمع کنم و پای پیاده راه بیفتم به طرف آرژانتین. نمی دانم چه خوابی دیده بودم -هر چند که حدس زدنش خیلی هم کار سختی نیست- که هنوز بیدار نشده گفتم که می خواهم بروم. همان طور که طاقباز کنارم دراز کشیده بود پرسید که کجا می خواهم بروم و لابد پیش خودش فکر کرد که آن وقت صبح لابد منظورم دستشویی جایی است. برایش روشن کردم که می خواهم از دست همه شان فرار کنم. انگار که قضیه کمی برایش جالب شده باشد غلتی زد و دست راستش را ستون تنش کرد و پرسید که منظورم از همه شان دقیقا کیست و آیا او هم جزو همه شان قرار می گیرد یا نه. همان طور که با چشم های بسته هم سایه اش را روی صورتم حس می کردم تاکید کردم که همه شان یعنی همه شان. و بعد لای پلک چپم را به زور باز کردم و یک طوری نگاهش کردم که انگار گفته باشم: حتی شما دوست عزیز. همان جا بود که فهمیدم چپ چپ نگاه کردن چه معنی می تواند داشته باشد. یک طوری که انگار فکر کرده باشد دارم شوخی می کنم پرسید که حالا کجا می خواهم بروم. گفتم که یک جای دور که دست هیچ کدامشان بهم نرسد و نه آدرسی ازم داشته باشند و نه شماره تماسی و نه ایمیلی، هیچی. پرسید که خوب مثلا کجا. نه گذاشتم نه برداشتم گفتم آرژانتین. بعد همزمان خودم صدای خودم را شنیدم که می گفتم آرژانتین. بعد سعی کردم که همان طور که او بلند بلند می خندید خیلی سریع دلیل انتخابم را توی دلم برای خودم توضیح بدهم. یعنی دلیل این که چرا آرژانتین و چرا مثلا گواتمالا و گینه و بنگلادش و ماداگاسکار نه. بعد با خودم به این نتیجه رسیدم که مهمترین دلیلش شاید این باشد که این ها همه گ دارند ولی آرژانتین ژ دارد و این یک امتیاز است. بعد هم که آرژانتین به اندازه کافی از همه جا دور هست و این طور که می گویند آفتاب هم دارد و من حداقل اسمش را زیاد شنیده ام و میدانش توی تهران هم که جای بدی نیست و لباس راه راه سفید و آبی تیم ملی اش را هم که از بچگی دوست داشتم. همه این فکرها در کسری از ثانیه از ذهنم گذشت و توی انتخابم مصممترم کرد. بعد همین جور که زیر پتوی خنک می چرخیدم که پشتم به او باشد، یعنی که از خنده های قاه قاهش که صدای مسخره کردن می دهد دلگیر شده ام،خیلی جدی گفتم که می روم ته یک کوچه تنگ توی یک محله پرت بوئنوس آیرس یک آپارتمان کوچک اجاره می کنم و آن وقت هر طور که دلم بخواهد زندگی می کنم و کسی هی نمی پرسد که حالا درست کی تمام می شود و حالا آن یکی درست کی شروع می شود (یعنی نمی دانم بعضی ها واقعا چه فکری درباره آدم می کنند) و حالا کجا کار می کنی و حالا چه قدر حقوق می گیری و حالا کی بچه دار می شوی و حالا ... . در حالی که خنده اش را، مثل آدامسی که موقع حرف زدن با رییست بچسبانی به سقف دهانت یا گوشه لپت، قایم می کرد پرسید که جدی جدی نمی خواهم که او هم همراهم بیاید. و من هم گفتم که جدی جدی اول از همه از دست اوست که می خواهم بروم آرژانتین پناهنده شوم. البته این را خیلی هم جدی نگفتم اما او آن قدر جدی گرفت که قیافه اش رفت توی هم و خنده اش را توی دستش گلوله کرد و پرت کرد طرف سطل آشغال و دیگر چیزی نگفت. نه این که دوباره قهر کرده باشیم اما خوب ادامه بحث را ضروری نمی دیدیم. این شد که من از سکوت برقرار شده استفاده کردم و فکر کردم و فکر کردم. مثلا فکر کردم که شاید بشود که کلاه آفتابی حصیری لبه پهن سفیدی که همیشه دلم می خواست را توی یک سه شنبه بازار محلی نزدیک آپارتمانم در بوئنوس آیرس بخرم. آخر این جایی که الان هستم نه که خیلی آفتاب دارد کلاه آفتابی، آن هم حصیری، آن هم لبه پهن، آن هم سفید خیلی گران است و من پولم نمی رسد که یکی برای خودم بخرم. بعد فکر کردم که باید یادم باشد کتاب همنوایی شبانه ارکستر چوب ها را همراهم ببرم حتما که توی شب های تنهایی ام در بوئنوس آیرس بخوانمش. بعد باز فکر کردم که چون پول ندارم بهتر است که تا آرژانتین را پیاده بروم چون عجله ای که ندارم و کسی هم که آن جا منتظرم نیست و تازه سر راه از آمریکا و مکزیک و برزیل هم رد می شوم. این شد که یادم افتاد که کتانی هایم حالا دیگر سه سالشان است و حسابی پیر و خاکستری شده اند و باید حتما ازشان بپرسم که حال و حوصله این همه راه رفتن را دارند یا نه. البته باید یک جوری راضی شان می کردم چون در این شرایط امکان خریدن کتانی جدید را ندارم. این جور شد که بالاخره از روی تخت کنده شدم و یک راست رفتم دم در و زانو زدم کنار کتانی های پیرم و خیلی آرام و شمرده شرایط را برایشان توضیح دادم. لنگه چپ، که زن است و روی پیشانی اش چندتا چین عمیق دارد، شروع کرد به غرغر کردن زیرلبی و یادآوری این که آن ها دیگر پیر شده اند و وقت استراحتشان است و سه سالگی برای کتانی ها یعنی دو سال بعد از مرگ و... لنگه راست، که مرد است و پای راستش آسیب دیدگی دارد، اما سعی داشت که حرف های زنش را قطع کند و برایش توضیح بدهد که آن ها از خانواده اصل و نسب داری هستند و توی فامیلشان همه تا پنج سالگی عمر می کنند. بعد کم کم بگومگویشان بالا گرفت و من گوش هایم را گرفتم و یواشکی از کنارشان بلند شدم. بعد هم لباس پوشیدم و رفتم باشگاه. باید پاهایم را برای یک سفر طولانی آماده می کردم. از این جا تا آرژانتین شوخی نبود

این طور بود که از آن روز آفتاب و کتاب و کلاه و کفش و پا و البته آرژانتین برایم معنی زنده بودن می  دهد، اگر بنا را بگذاریم بر حرف های آن روز صبح یا خواب شب پیشش. آدمِ ماندن نبودن آدم را تا کجا که نمی کشاند.

پ.ن. وسط همه این هذیان ها هی می گفتم که حالا شاید آدرس آرژانتینم را به خواهرک بدهم. فقط به خواهرک. این جور وقت ها آدم می فهمد که "عزیزترین" دقیقا یعنی چه.

4 comments:

  1. چه قدر شبیه آرزو می‌کنیم:)

    ReplyDelete
  2. "مهمترین دلیلش شاید این باشد که این ها همه گ دارند ولی آرژانتین ژ دارد و این یک امتیاز است."
    khooooob! behtarin fekkardan!:X
    yadam oftad ke ye bar ye kolah e hasir e sefid e labe gonde didam, metrotown bood, va faghat e faghat yade to oftadam, hey ta kolli vaght migoftam bayad beram oono bara golnoosh begiram. shit, pak yadam raft akhar.
    jeddi jeddi migama, hamin alanam too axat hey nega mikonam bazi vaghta migam pas kolah e labe hasirie gonde chera nadare??
    :D be jane khodaaam!!

    Dream away when everyone's gone
    Dream away your grey skies too
    Dream away and nothing is wrong,
    Dreams have wishes that are waiting for you
    ...
    now there's that twinkle in your eye
    and dream away.

    there's a golnoosh that i like :) :*

    ReplyDelete
  3. سااااارااااا :*
    اگر بدونی چه حس خوبی داشت خوندن کامنتت. اگر بدونی ... هی خوندمش هی باورم نشد ... تا این که آخر سر باورم شد ... باید برم کلاهه رو بخرم حتما ... اصن بیا یه بار با هم بریم ...
    دیگه اینکه مرسی ... کلا ...

    ReplyDelete
  4. Scary piece of truth... I'd rather don't think about Narges at the moment!

    ReplyDelete