Monday, January 30, 2012

Stranger! Talking to you ...

با تو می گویم غریبه
با تو می گویم که چشمانت شرار دیگری دارد
سرزمینت، کشورت باغ و بهار دیگری دارد
با تو می گویم که رنگ آسمانت تا ابد آبی است
دشت هایت تا همیشه سبز و گلگون، رنگ شب های تو مهتابی است
با تو می گویم که درس شادیت را خوب می دانی
من نمی دانم که قدر و ارزش آزادیت را خوب می دانی؟
با تو می گویم که دردت -گر نگویم درد بی دردی- در نهایت درد دندان است
تو چه می دانی که در دنیای من، درد مردان،درد زندان است
شرط می بندم نمی دانی چه حسی دارد ار در خاک خود بیگانه باشی
با دورنگی و دروغ و دشمنی هم خانه باشی

با تو می گویم غریبه تا ببینی پرده ای از حال و روز کشورم را:
"...روزهای کشورم، ایران من، خاکستریست
سرزمینم زردروی است و به جایش بستریست
هر نفس زجر و شکنجه، هر قدم رنج و عذاب
تب، تشنج، رعشه، هذیان، التهاب و اضطراب
نوجوانان و جوانان وطن افسرده اند
هر چه گل، سبزه، چمن پژمرده اند
هر چه ایمان داشتیم از بن خراب
هرچه امید رهایی داشتیم نقش بر آب
شاخه های سبز را بشکسته اند
بال پرواز صدا را بسته اند
خون سرخ عاشقان بر راهها
جملگی یوسفان در چاه ها..."

باز گویم یا همین ها هم بس است؟
حال دانستی که ایرانم چه بی کار و کس است؟
با تو می گویم غریبه، تو بدان درد مرا
تا اگر اشک مرا دیدی روان در دل نپرسی که "چرا؟"

گ.ل.ن.و.ش
بهمن 88
ونکوور

پ.ن. جهت گردگیری ...
پ.ن.2. دو سال از آن روزها می گذرد. توی این دو سال من سنگ شده ام، ایران سنگستان. من دیگر برای ایران تب زده ام گریه نمی کنم. دیگر حرفی هم ندارم که برای غریبه ها بزنم. من یک سنگ ناامید خسته ام.

1 comment:

  1. چقد قشنگ بود، من اين و اولين بار كه نوشتي نخونده بودم
    فوق العاده بود گلنوش،‌ مو به تن آدم سيخ ميشه

    ReplyDelete