Saturday, October 20, 2012

ماریو

استاد ایتالیایی نمره های میان ترم را فرستاده بود. همان که شبیه آل پاچینوست. میانسالی های آل پاچینو. صدای خاصی دارد. انگلیسی را هم با لهجه ایتالیایی حرف می زند. بیست ساله اگر بودم  می شد که عاشقش بشوم. که سر کلاس که نگاهش یکی یکی روی بچه ها لیز می خورد دل توی دلم نباشد تا بیاید و مثلن گیر کند توی چشم های من. چشم های خط خطی نشده ی قاب نگرفته ی کمرنگ من. با همان مژه های کوتاه و ابروهای کم پشت. همان ها که جیم اگر ببیند می گوید که چه بی حالند امروز. چشم های خودش را هم آخر بدون سیاهی های دور تا دورش قبول ندارد؛ چه برسد به چشم های من. گمانم اولین بار الف بود که گفت چشم های من خوبند. همین جور کمرنگ و بی خط. گفت مواظب شان باشم. هر بار که حرف بزنیم حال چشم هایم را می پرسد. ع هم آن روزها خواهش می کرد که چشم هایم را خط خطی نکنم. چشم های کمرنگم را که می دید ذوق می کرد. می گفت آخ جون! چشمای خودته! با چشم هایم آشتی کردم کم کم. حالا بیست ساله اگر بودم می شد که نگاه آل پاچینو ی کلاس 382 گیر کند توی چشم های کمرنگم و همان جا بماند. یعنی می شد که من خیال کنم که گیر کرده و همان جا مانده. بعد قلبم بزند و یک مزه شیرین عجیب جمع شود روی زبانم و توی دلم. مثل آن وقت ها که ع سه تا فیلم پدرخوانده را برایم آورده بود. من فیلم نبین تازه برای اولین بار آل پاچینوی جوان را می دیدم. به نظرم شبیه بودند. ع و جوانی های آل پاچینو. گمانم بعد از آن بود که عاشقش شدم. همان مزه شیرین و عجیب نشسته بود روی زبانم و توی دلم آن روزها. این روزها هم دلم لک زده برای چشیدن دوباره اش و نیست دیگر. مرور زمانِ تلخ و روزمرگیِ گس به جایش هست تا دلت بخواهد. فایل اکسل نمره ها را باز کردم. نود و دو. بالاترین نمره. یک خنده بچه گانه و یک چرخ دور خانه و یک اس ام اس خبر رسانی به ع و تمام. شیرین کامی ام سی ثانیه هم نکشید. انگار که قند مصنوعی.

تنهایی امشبم را با نان ترکی و پنیر بلغاری و استاد ایتالیایی پر کردم.

No comments:

Post a Comment