Friday, May 17, 2013

Holding on to no one ...



 این آهنگ هم گره خورد با تک تک لحظه های این روزهای من. مي داني؟ این روزها زندگی خیلی واقعی نیست و درست به همین دلیل دوستش دارم. زندگی که واقعی نباشد روزمره نيست حتا اگر از دور روزمره تر از هميشه به نظر برسد؛ حتا اگر روزهاي پشت هم پايت را از در خانه بيرون نگذاشته باشي. زندگي كه واقعي نباشد، آفتاب هم كه نباشد، یک رنگ و بویی دارد که می ماند، که خاطره می شود. می دانم این واقعی نبودنش خیلی طول نمی کشد. مي دانم كه واقعي كه بشود دلم براي رنگ و بوي اين روز ها خيلي تنگ مي شود.

هوم! كاش آدم هايي كه مي نشانمشان توي آسمان تا از اين پايين سير تماشايشان كنم پرواز بلد بودند و در يك چشم به هم زدن تالاپي نمي افتادند روي زمين. آن وقت شايد زندگي ديرتر واقعي مي شد.

 صبح كه از دنده چپ بیدار شدم نوشتم:"سر آخر، باز، دنیا درست همان جایی ست که جای من نیست." شايد زندگي دارد دوباره واقعي مي شود.  

فقط خوبي ش است كه اين آهنگ هست كه، هر وقت اراده كنم، پرتابم كند درست وسط حال و هواي نه چندان واقعي اين روزها. ممنونم پ عزيزم و ممنونم "جاش"! ه

پ. ن. هنوز نفهميده ام حرفي را كه كسي كه بايد بشنود نمي شنود يا خودش را به نشنيدن مي زند بايد زد يا نه؟

No comments:

Post a Comment