Sunday, April 14, 2013

كاش مرغ عشق ها را خريده بودي پسر ...


روز صفرم

باور کن اين جور نمي شود. حالا تو هي بگو سه هفته و من بگويم چهار هفته. اصلن تو بگو يك روز. در و ديوار خانه دارند من را مي جوند. باور نمي كني نه؟ پايم را كه از اتاق خواب بيرون مي گذارم، انگار که زیر پایم خالی شده باشد، نفسم مي گيرد. پشتم تير مي كشد. چشم هایم را هم که می شناسی که چه می کنند. مي داني؟ الان تنها هدف زندگي ام زنده ماندن است تا وقتي كه دوباره بيايي. راستي آن جا كه من لال بودم و نگفتم خداحافظ و تو رفتي تا وسط راهرو و در را كه بستم دوباره برگشتي و كليد انداختي توي در، دقيقن همان جا، چه شد كه برگشتي؟ مي خواهم بگويم اگر برنگشته بودي ممكن بود من همان جور دستم به ديوار و تنم خم روي جاكفشي بميرم. تو هميشه حواست به من هست پسر. هميشه. آن شب كه من از دهانم در رفت كه مرغ عشق ... گفتي بخريم. تقصير خودم شد كه گفتم نه. مثل هر چيز ديگري كه تو مي گويي و من مي گويم نه. منِ لعنتيِ قرصِ نه خورده. كاش خريده بودي شان پسر. دلم موجود زنده توي خانه مي خواهد. دلم صدا مي خواهد، نفس مي خواهد، عشق مي خواهد. الكي من را سپردي دست روزبه و بهروز و آشتي. راستي گفتم كه تيشرت سفيد راه راهت را - همان كه بار اول كه مي خواستي بيايي اين جا و من بايد مي ماندم آن جا برايت خريده بودم - تن فربه كرده ام؟ چه روزهايي را از سر گذرانده ايم و يادمان رفته پسر. خلاصه كه فربه با لباسِ پنج ساله اي كه به تنش زار مي زند چاقِ خنده داري شده كه بوي تو را مي دهد. اما بين خودمان باشد بويت را مي خواهم چه كنم وقتي چشمت نيست و دستت نيست و برآمدگي گونه ات نيست. نه اين جور نمي شود. قلبم هم كه نايستد چشم هايم تا بيايي تمام شده اند. هیچ می دانستی دختر توي آينه ديگر نمي داند چشم هايش تنگ تر است يا دلش؟ بلند بلند و بريده بريده بهش گفتم كه رفته اي دانشگاه و شب ها قرار است آن قدر دير بيايي كه من خوابم برده باشد و صبح ها آن قدر زود بروي كه من هنوز بيدار نشده باشم. ولی خيالت باورش شد؟ تو هميشه ساده اي پسر. آخر من كه سر و ته هر روز خدا را يك جوري به هم می دوزم كه برسم به شب كه تو باشي حالا سر و ته چهار هفته را چه جور به هم بدوزم؟ حالا تو هي بگو سه هفته. اصلن بگو يك روز. اين جور نمي شود. اصلن من هيچ. تكليف گلدان هايت چه مي شود؟ جواب آن ها را من كه نمي توانم بدهم. از بي آبي هم كه نميرند از بيتابي پير مي شوند. باور کن اين جور نمي شود پسر.

چه مي گويم؟ الان تو توي آسماني و من دارم آسمان را به ريسمان مي بافم. خيالم ريسمان را كه بكشم تو از آسمان ميفتي توي بغلم و من زير گلويت را مي بوسم. مي داني؟ اين جور اگر پيش برود آخرش تو برمي گردي ولي من تمام شده ام. نه نباید اين جور شود. کاش لااقل مرغ عشق ها را خریده بودی.

پ.ن. دیشب گفتم اين جا بهشت درخت است و برهوت آدم؟ خوب توي برهوت هم تك درخت مهربان پيدا مي شود. امشب تنها نمي مانم.

No comments:

Post a Comment