Wednesday, October 12, 2011

اُلیویا در جواب سلامم یک ورق کاغذ می گذارد جلویم و می گوید که برایش یک پرنسس بکشم. اول کمی این پا و آن پا می کنم و برایش توضیح می دهم که نقاشی ام آن قدرها خوب نیست که بتوانم پرنسس بکشم. توضیح می دهد که پرنسس ها را خیلی دوست دارد و الان فقط دلش پرنسس می خواهد. ماژیک نارنجی اش را دراز می کند به طرفم. چاره ای ندارم. روی یک صندلی پایه کوتاه کنارش می نشینم و شروع می کنم به کشیدن پرنسس با متد "چشم چشم دو ابرو، دماغ و دهن یه گردو"؛ چون راه دیگری برای کشیدنش بلد نیستم. می گوید لباسش بلند باشد اما دامنش پفی نباشد. تمام تلاشم را می کنم. سر آخر برایش حتا یک تاج هم می گذارم که معلوم شود پرنسس است. اما اُلیویا می گوید بیشتر شبیه کلاه دلقک هاست و ریز می خندد. می خندم. پرنسس به صورت خنده آوری زشت می شود. اُلیویا اما می گوید که قشنگ شده است و دوستش دارد. بعد با ماژیک نارنجی می افتد به جان پیراهن بلند پرنسس. در همان حال می گوید که حالا دست به کار شوم و یک پرنس هم کنار پرنسس بکشم. فرق پرنس و پرنسس برای من که با متد "چشم، چشم، دو ابرو" کار می کنم موهای کوتاه تر است و شلواری که به جای دامن بلند باید برایش بکشم. نمی دانم چرا قیافه پرنس این همه غمگین می شود. نشانش می دهم و می پرسم که به نظرش پرنس چرا این همه غصه دارد. مطمئن جواب می دهد که چون دلش می خواهد پیش پرنسس باشد. نگاهم می افتد به آن طرف کاغذ و می بینم که دارد با ماژیک بنفش سر تا پای پرنسس بیچاره را خط خطی می کند. با تعجب می پرسم که چرا. می گوید که این یک پتوی بنفش است و پرنسس رفته است زیرش قایم شده است که پرنس نبیندش. می گویم پس همین است که پرنس این همه ناراحت است و بغض دارد. شانه اش را بالا می اندازد و می گوید که شاید. بعد از کشیدن پرنسس پنهان شده زیر پتوی بنفش و پرنس غمزده نوبت کشیدن قصرشان است. دارم فکر می کنم که چه طور می شود با کمترین تعداد خط صاف و شکسته یک قصر کشید که آکاشا می آید و روی صندلی کناری می نشیند. بهش سلام می کنم و می پرسم که او دوست دارد چه چیزی برایش بکشم. با دستش برگه نقاشی اُلیویا را نشان می دهد و می گوید که او هم پرنس و پرنسس می خواهد. اما تاکید می کند که پرنسس او باید شبیه خودش باشد، به خصوص لباس هایش. بعد بلند می شود و چرخی می زند تا من پیراهن کوتاه و جوراب ساق بلندش را ببینم و می گوید که خودش یک پرنسس است. می گویم قصر اُلیویا را که کشیدم نوبت سفارش او می شود. برمی گردم و با چند تا مربع و مثلث و مستطیل و دایره یک چیزی می کشم و به عنوان قصر به اُلیویا نشان می دهم که دارد کت پرنس را قرمز و شلوارش را زرد می کند. می گوید که عالی است و حالا باید شاه و ملکه را هم بکشم. خنده ام می گیرد. آکاشا هم دارد نگاهمان می کند. نوبتی هم باشد نوبت اوست. دستم راه افتاده است و پرنس و پرنسس آکاشا را سریع تر و بهتر می کشم. آکاشا هم معتقد است پرنس و پرنسسش خیلی قشنگ شده اند؛ فقط این که من باید در کشیدن موهای پرنسس دقت بیشتری می کردم تا شبیه موهای او لَخت و کوتاه باشد نه فرفری و بلند. آکاشا که نقاشی اش را می برد تا توی کیفش بگذارد شاه و ملکه اُلیویا را روی ورق دیگری که برایم آماده کرده است می کشم. گمانم از این جا به بعد  قرار است شاه و ملکه و  پرنس و پرنسس اُلیویا به خوبی و خوشی توی قصرشان زندگی کنند.

پ.ن. این داستانِ اولین دقیقه های حضور من در مورنینگ ساید است.

پ.ن.2. اگر شاهی، شاهزاده ای چیزی خواستید بکشید هیچ تعارف نکنید. سفارشات پذیرفته می شود.

1 comment: