Tuesday, October 18, 2011

Twinkle! Twinkle! Little Star ...

ساعت سه و بیست دقیقه با صدای خودم از خواب بیدار شدم. داشتم می خواندم "توینکل توینکل لیتل استار". قشنگ می خواندم. با یک خنده شکلاتی. مثل کیکی که ه مهربان آن روز برایم پخته بود. خودم را که نیمه شبی این همه قشنگ آواز می خواند دوست داشتم زیاد. اصلن همان روز عصر که توی آینه های سرتاسری باشگاه دو ساعت و نیم خودم را، خود خسته بی رنگ و رویم را، دیده بودم که روی استپ بالا و پایین می پرید یا یوگا می کرد هم فهمیده بودم که دوستش دارم. فقط یادم رفته بود. همیشه یادم می رود. خودم را.  مثلن روز قبلش توی دخمه که ع داشت کد کالمن فیلتر را به جای من می نوشت و من پشت سرش قوز کرده بودم و بینی ام را بالا می کشیدم و اشک هایم را درسته قورت می دادم و فکر می کردم که خوب این مدرک کوفتی را هم که باید بدهند به او نه من، و این که خوب چه کاری است اصلن هم هیچ خودم را یادم نبود. خواستم همان نیمه شبی محکم بغلش کنم. خودم را. دست راستم را گذاشتم روی شانه چپ و دست چپم را روی شانه راست. بعد فشارش دادم. خودم را. خندیدم. یادم افتاد به لیویا که هر از گاهی می آید دست های کوچکش را حلقه می کند دور آدم و آدم را فشار می دهد و می گوید: هاگیـــــــــز. بعد آدم این که دارد روی دوشش بال سبز می شود را با چشم خودش می بیند. بعد دلم خواست همان نیمه شبی سیلارد و بن و جین و کلر را بنشانم و برایشان آواز بخوانم. دال بزرگ می گوید این آوازها کسل کننده است. یعنی این را من می گویم. وگر نه او می گوید که میوزیک بورینگ است. برای او آواز نمی خوانم. به جایش هر روز توی سربالایی قبل از مدرسه اش ماشین های سیاه یا قرمز یا سفیدی که از خیابان دلتا رد می شوند را همراهش می شمارم. دال بزرگ ماشین دوست دارد اما آواز دوست ندارد. من بچه ها را دوست دارم اما از مهندسی متنفرم. هر کس یک چیزی دوست دارد و از یک چیزی بدش می آید. زور که نیست. کاسپر دوست دارد از اول تا آخر ساعت بازی را روی تاب بنشیند و سی ثانیه یک بار من را صدا بزند که هلش بدهم. واژما می گفت نباید مجبورش کنیم. گیرم بچه های دیگر توی صف منتظر باشند. خودش باید بخواهد که پیاده شود. ماجرای من برعکس است. من می خواهم از کابوسم پیاده شوم از بس که تویش سرگیجه گرفته ام و حالت تهوع دارم، ولی نمی گذارند. انگار زور است. من ولی یک روزی پیاده می شوم. اگر هم نگذارند خودم را از تویش پرت می کنم بیرون. اصلن همین که نیمه شب برای خودم  "توینکل توینکل لیتل استار" می خوانم و می خندم یعنی یک جورهایی راهش را پیدا کرده ام. شاید پریده باشم بیرون اصلن. کسی چه می داند.





No comments:

Post a Comment