Thursday, April 14, 2011

آدم ها، بیهوده، تنهایی شان را از همدیگر پنهان می کنند.

 آدم ها، توی خیابان، تنهایی شان را قایم می کنند ته یکی از کیسه های رنگ به رنگ خریدشان، که  پرشان کرده اند لبالب از هر چه گمانشان حالشان را خوب می کند
آدم ها، توی اتوبوس، تنهایی شان را با آن دو گلوله نرم سیم دار، که صدای آهنگش تن بغلدستی شان را هم می لرزاند چه برسد به خودشان، فرو می کنند توی گوششان، که نه معلوم باشد و نه صدایش شنیده شود.
 آدم ها، توی خانه، تنهایی شان را می ریزند پای گلدان های بنفشه افریقایی و کاکتوس و دیفن باخیاشان، و رویش خاک می ریزند. شاید که گلدان هایشان زیباتر شوند و آدم های تنهاتر از خودشان ، انگار که گلدان نشان خوشبختی باشد، توی دلشان بگویند" چه گلدان های زیبایی! چه آدم های خوشبختی!"
آدم ها، توی مدرسه، تنهایی شان را می گذارند لای کتاب تاریخشان و بعد از امتحان پاره پاره اش   می کنند و آتشش می زنند، خیالشان که همراه همه پادشاهان بی کفایت نابودش کرده اند
آدم ها، صبح ها، تنهایی شان را با شکر حل می کنند توی فنجان چای شان و خوب هم می زنند و  چای شیرین شان را سر می کشند و فکر می کنند که حلش کرده اند، تمامش کرده اند.
 آدم ها، شب ها، تنهایی شان را - مثل دندان افتاده- می گذارند زیر بالششان و به خواب می روند. به این امید که فردا کسی به جایش برایشان چیز بهتری هدیه آورده باشد.
آدم ها بعضی وقت ها تنهایی شان را سر راه می گذارند حتی، اما همیشه از دور هم که شده هوایش را دارند، چه بخواهند و چه نخواهند.

آدم ها، بی فایده، تنهایی شان را از خودشان هم پنهان می کنند.

پ.ن. آدم ها نمی دانند که اگر تنهایی شان را بکارند پشت پنجره، بهار که بیاید گل می دهد


2 comments:

  1. بسیار زیبا و دل‌نشین بود.
    به خیال این‌که تنهایی‌شان در فنجان چای حل شده...
    عالی بود

    ReplyDelete
  2. گلی ما آدما از باور کردن تنهاییامون می ترسیم! گیرم واسه همینه که انقد بلا سر تنهاییامون میاریم! :(

    ReplyDelete