Thursday, April 28, 2011

 بعد از مدت ها رفتم که کار کنم. گفتم حالا که نگرانی هایمان تمام شد و -اگر سنگ نبارد از آسمان به جای این باران لعنتی- شانزده-هفده روز دیگر می رویم و نفسی می کشیم، بروم کمی هم به کارهایم برسم که هوا بفهمی نفهمی پس است. ولی باز یک ساعت بیشتر توی دخمه دوام نیاوردم. همه می گویند "لب" یا "آفیس" یا یک چیز خارجی دیگر. من ولی می گویم دخمه. خوش به حال همه. من ولی توی دخمه که هستم نفسم می گیرد. زبانم بند می آید. حوصله هیچ کس را ندارم. یک سلام زورکی می کنم و می نشینم سر جایم. بغض می کنم. گریه می کنم؛ ریز ریز؛ رو به مانیتور. مژه هایم شوره می زند و به هم می چسبد. "هم دخمه ای" هایم لابد تا حالا هزار دفعه توی دلشان گفته اند:"دختره دیوانه است." یا "دختره بیچاره افسرده است." یا  نمی دانم یک چیزی توی این مایه ها. از همین ها که می گوییم درباره هر کسی که از جلویمان رد می شود و ... رد می شویم. آخر سر هم دوام نمی آورم. مثل امروز. یک ساعت نشده زدم بیرون. توی باران. خیس. این جا همیشه یا خیس است یا خاکستری. از اول امسال تصمیم گرفتم روزهای آفتابی را سرشماری کنم. روی تقویم دیواری اتاق خواب روی روزهایی که هوا آفتابی است، یعنی هوا واقعا آفتابی است، یعنی هوا از اول تا آخرش آفتابی است، یک خورشید می کشم. از همان ها که یک دایره است و از دورش شعاع های نور بیرون زده، یکی در میان یکی کوتاه و یکی بلند. دو تا چشم و یک لبخند پهن هم دارند خورشید هایم. حالا از اول بهار تا همین امروز که چهل روز از بهار گذشته چند تا از این خورشید ها کشیده باشم خوب است؟ سی تا؟ بیست تا؟ ده تا؟ کمتر؟ هوم! خیلی کمتر. امروز هم همه جا خیس بود. من هم خیس بودم. خیس خیس.  یادم می آید کوچکتر که بودم و توی فیلم الیور تویست لندن را دیده بودم همیشه می گفتم من هیچ وقت دلم نمی خواهد توی لندن زندگی کنم. یعنی چه که هوایش همیشه خدا خاکستریست. آن وقت هیچ نمی دانستم قرار است بیایم توی بهترین جای روی زمین، به قول خودشان البته، که اتفاقا هوایش از هوای لندن خاکستری تر نباشد روشن تر نیست. این را وقتی یادم آمد که داشتم می دویدم تا توی یک فروشگاه چند دقیقه ای پناه بگیرم.  چتر هم گاهی این جا تسلیم می شود و کار به پناه گرفتن می کشد. هرچند که پناه اگر قرار بود بگیرم باید تا همین الان هم که فردا شده همان جا توی فروشگاه می ماندم. و لابد به جای یک گوسفند عروسکی که برای خواهرک خریدم یک گله گوسفند می خریدم. تا دیدمش مهرش به دلم نشست. شبیه ببعی کلاه قرمزی بود و این یعنی خواهرک حتما دوستش داشت. گوسفند مهربانی است. این را شب که نشسته بودم کنار علی و او داشت می گفت که بهتر است چه بلایی سر کدهای مزخرفم بیاورم که شاید یک جوابی از تویشان در بیاید و من دوباره یواشکی بغض کرده بودم فهمیدم. گوسفند نشسته بود روی میز جلوی من و با چشمهای بی نهایت مهربانش زل زده بود بهم و می گفت که غصه نخورم و درست می شود و از این حرف ها که خیلی از آدم ها سعی می کنند به آدم بزنند ولی نمی دانم چرا آدم به دلش نمی نشیند. پناهم را که گرفتم (!) و گوسفند مهربانم را هم، دوباره راه افتادم به سمت خانه. پیاده. زیر باران. خیس. توی راه یک سره فکر می کردم که کاش می شد همیشه خودم را به خواب بزنم. بیداری را دوست ندارم. اما دیگر خوابم هم نمی برد. بیداری درد دارد. وقت هایی که خوابم می برد یا خودم را به خواب می زنم همه چیز خوب است. گل هست و بلبل هست و هر دو سر جایشان هستند و همین ها کافی است. توی خواب حتی می شود به خاطر یک گوسفند عروسکی مهربان ذوق کرد حتی اگر هوا به اندازه هوای لندن خاکستری باشد. بیدار که هستم اما هر لحظه یادم هست که خیلی چیزها سر جای خودش نیست. و از همه مهمتر این که من سر جای خودم نیستم. یعنی اگر قرار باشد من واقعا من باشم و کس دیگری نباشم خیلی چیزها باید خیلی جاهای دیگر باشند، از همه مهمتر خودم. بیدار که هستم باید به هزار و یک سوال بی جواب جواب بدهم و از همه شان مهمتر این که "پس گل نوش کجاست؟" و جوابی ندارم جز این که گل نوش زیر باران گم شده است و این درد دارد. اصلا بیداری خیلی درد دارد.

پ.ن.1 صبح که از خواب بیدار می شوم اولین خبری که می شنوم خبر دردناکی است. خیلی دردناک. 
گفتم که بیداری درد دارد. می خواهم بخوابم.


پ.ن. 2. دوست بی نهایت عزیزی امروز می گوید:" با توجه به این که عمر آدمیزاد دست خودش نیست می خواهم تا زنده هستیم بهت بگویم که ... " و موضوع مهمی را با من در میان می گذارد و نمی دانم می داند یا نه که من اگر یک دلیل برای زندگی کردن داشته باشم آن هم همین موضوعات مهمی است که همه اش یادمان می رود به هم بگوییم. خواستم دوباره بهش بگویم: "من هم همین طور. خیلی بیشتر شاید حتی. تو چه می دانی"ه

1 comment:

  1. دخمه، چه قدر واژه ات معنا ر ا خوب می رساند. اگر اینجا آفتابی شد، درست وحسابی آفتابی را می گویم، به من هم خورشید کشیدن یاد بده ؛)

    ReplyDelete